من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

آرزوي من

ديگه باور نميكنم يخ زندگيم آب بشه ديگه باور ندارم يه فرشته  بياد كه من در آغوشش بگيرم ديگه باور نميكنم بتونم يه آرزو بكنم ديگه باور نميكنم تو كلبه زندگيم سفيد برفي سري بزنه  شايد گردو قبار توي كلبه دلم ايقدر زياده كه هيچكي  هيچي نميبينه ميدوني چي خيلي سخته اينكه باور كني ديگه نميتوني هيچي رو باور كني حتي حس تو حس غريبه فقط يه آرزو اينكه هيچكي هيچ وقت حس منو نداشته باشه دارم پوست ميكنم  ققنوس  من آتش گرفت و خاكستر شد آرزو ميكنم ققنوست وقتي آتش گرفت  يه ققنوس جوان بشه  
4 بهمن 1393

قصه هاي غصه هايم

كم آوردم ميدوني  خسته شدم ديكه فكر ميكنم پشت اين زمستون سرد شكوفه ها رو نميبينم سردمه خلي سردمه فكر مينم طعم گرما  ديگه سراغم نمياد ميفهمي حس من رو وقتي خيلي سردته ديگه هيچ حسي نداري من سردمه ديگه نميخوام از كسي چيزي بخوام ديگه هيچي خدايا گرماي زندگي رو ..... اصلا هيچي ولش كن ...
4 بهمن 1393
1